بعضی شبها دوستت دارم. شب هایی هست که می خواهمت و شبانی دیگر بیتابانه عاشق تو ام...امشب، همین حالا، بی تاب عشق تو ام
مرد سوم
Saturday, January 15, 2011
Friday, January 7, 2011
آتش
برایم نگفته بودی سرخی آتش از شرمی است که هنگام بوسه به گونه هایت می دود. برایت نگفته بودم قصد دارم کنار همین آتش پیر شوم... مجاور گونه هات عزیز دل
Monday, January 3, 2011
زمزمه اي براي تو
حالا همين حالا،لازم دارم بيايم پيدايت كنم ببوسمت و كنار گوشت به زمزمه بگويم دوستت دارم
Monday, December 20, 2010
خانه
مي روم خانه مي بينم و اولين چيزي كه به ذهنم مي رسد اين است: آيا تو اين خانه را دوست خواهي داشت؟
Wednesday, September 8, 2010
تفاوت
فرق هست ميان س.ك.ث و ‹عشق-بازي›.در آن اولي لذت تن كافي است: لذت بردن و لذت بخشيدن. در اين دومي اما آدم بايد يك جور خواستن تن و دل هم زمان را تجربه كند: بخواهي و بداني خواسته شدي
شايد براي همين باشد كه هرگز نشده وقتي عاشق كسي هستم س.ك.ث راضيم كند. وقتي عاشق كسي هستي خواسته شدن هم-آغوشي از سوي معشوق، به اندازه خواستنت مهم مي شود، شايد حتي بيشتر. در س.ك.ث اغوا مقدمه اي پر لذت است، در عشق-بازي نقابي پر زحمت. ء
در ‹عشق-بازي› خبري از قرباني كردن و قرباني شدن نيست.. آموزه غلط ‹تنم را مي دهم تا بركت عشقم شود› در فضايش جايي ندارد. كسي چيزي را قرباني نمي كند. لذتي هست كه خواسته مي شود.لذتي كه خودش هدف نيست، ميوه و ثمره آن خواستن است، خواستني كه خود عامل عشق است...فرق هست ميان س.ك.ث و عشق-بازي
Saturday, September 4, 2010
آدم دريغ، آدم حسرت
به طرز غريبي احتياج به حمايت و ملاطفت دارم، احتياج به درآغوش كشيده شدن، به نوازش بي پرسيدن هيچ سوالي، به حضور دست هاي تو...ء
مي داني جهان دائم در كار به باد دادن روياهاي ماست و از جايي به بعد، تنها تاب آوردن اين برباد رفتگي سخت دشوار است؛ تقدير اما وقتي تنهايي بود مي شوي آدم دريغ، آدم حسرت
Wednesday, August 25, 2010
چيزي شبيه ذره ذره مردن
آدم است ديگر؛ گاهي به چشم خويشتن مي بيند كه جانش مي رود
Subscribe to:
Posts (Atom)